زندگینامهی حمید صفاجو (باور)
در دل کوهستانهای مهآلود آلان سردشت، جایی که ابرها به شانهی کوه تکیه میدهند و رودها از دل سنگ میجوشند، در سال ۱۳۳۴ خورشیدی (۱۹۵۵ میلادی) کودکی چشم به جهان گشود که بعدها خود را «باور» نامید. حمید صفاجو در روستای کوچک بیژوه، در خانوادهای که سرمایهاش تنها صداقت و مهر بود، متولد شد. پدرش، فقیه محمد، نابینا شد و از همان سالهای نوجوانی، حمید بار نانآوری را بر دوش گرفت و برای روشن نگه داشتن چراغ خانه، رهسپار کارخانههای تهران و ارومیه شد.
در سال ۱۳۵۵، مسیر زندگیاش به ادارهی آموزشوپرورش سردشت کشیده شد. بیش از سی سال، در کلاسهای کوچک و پر از شوق روستا و شهر، الفبا را با عشق به کودکان آموخت و در دلشان بذر دانایی و امید کاشت. روزگار جوانیاش مصادف با تلاطم انقلاب و آتش جنگ ایران و عراق بود؛ سالهایی که تلخی و زخمهایش، در قالب بیتها و غزلهای سنتی و عروضی، بر کاغذ نشست.
باور، شاعری بود که نه در جستوجوی شهرت که در پی صداقت سخن بود. او به شیوهی پیشینیان، شعر را در قالبهای کلاسیک میسرود؛ غزل، قصیده و مثنویهایی که بر وزن و قافیه استوار بودند. دو دفتر شعر با عنوانهای «ئاوینه بووکه» و «کەشکولی خەم» نوشت، اما فقر مالی، سد راه انتشارشان شد. با این همه، صدای گرم و صادقانهاش بارها از رادیو سنندج، رادیو مهاباد، شبکه سحر و تلویزیون آذربایجان غربی شنیده شد.
اثر ماندگارش، کتاب «دیاری سهفا» (هدیه صفا)، مجموعهای ۴۰۵ صفحهای در ۶۶ فصل، چون آیینهای تمامقد از فرهنگ، تاریخ و زیباییهای سردشت است. او این کتاب را با هزینهی شخصی چاپ کرد و بیهیچ چشمداشت مالی، خود آن را در روستاها میان مردم پخش میکرد—چنانکه گویی این اثر، نذر فرهنگی اوست.
زندگی باور، ساده اما پررنج بود. چهار فرزندش را از دست داد، با دیابت موروثی و عوارض جانبازی شیمیایی جنگ دست و پنجه نرم کرد، اما هیچگاه دست از شعر و خدمت نکشید. او هرگز تحصیلات دانشگاهی نداشت، اما ذهنش چون چشمهای جوشان، بیتهایی زلال و آمیخته با عشق به زادگاه و مردمش جاری میکرد. و شاید بهترین معرفی او همان چند سطر باشد که خود به یادگار گذاشته است:
هەچەند ڕوخسارم سەیر و ناحەزە
دل ساف و پاکه وێنەی کاغەزه
لەیاد و و نەچم کاتێ کەمردم
له نیو گوریش دا نوکەری کوردم
گرچه سیمایم شاید نازیبا و غریب به نظر آید، اما دل من سپید و بیلک است، چون کاغذی که جز راستی بر آن ننوشتهاند.آنگاه که جان از من جدا شود، مرا از یاد مبرید، که سراسر عمرم را به عشق زادگاهم و میهنم گذراندهام.حتی آنگاه که در آغوش خاک آرام میگیرم، روح من همچنان در خدمت مردم کُرد خواهد ماند، چونان نسیمی که بر کوهستانهای وطن میوزد.
شوکتی، م. ف. (بدون تاریخ). سردشتنامه، بخش «شاعران معاصر و کلاسیک سردشت». انتشار موقت در وبلاگ زمزیران.
خوانندگان گرامی، پس از مرور این نوشته، چنانچه نگاهی تازه، اندیشهای نو، یا نکتهای برای بهبود آن در دل دارید، با شماره واتساپ، تلگرام یا تماس تلفنی با نویسنده، محمدفاضل شوکتی (00989146310566)، در میان بگذارید. این همنوایی شما با فرهنگ و پژوهش، نه تنها چراغی بر مسیر دانش میافکند، بلکه دل نویسنده را با امید و انگیزه روشن میسازد. سپاس بیکران از همراهی و مهر شما.

آمار
وب سایت:

